جدول جو
جدول جو

معنی تاس انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

تاس انداختن
رمي النّرد
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به عربی
تاس انداختن
Dice
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تاس انداختن
jeter les dés
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تاس انداختن
サイコロを振る
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تاس انداختن
würfeln
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تاس انداختن
кидати кубики
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تاس انداختن
rzucać kostkami
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تاس انداختن
掷骰子
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به چینی
تاس انداختن
jogar os dados
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تاس انداختن
tirare i dadi
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تاس انداختن
tirar los dados
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تاس انداختن
dobbelstenen werpen
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به هلندی
تاس انداختن
주사위를 던지다
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به کره ای
تاس انداختن
ทอยลูกเต๋า
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به تایلندی
تاس انداختن
melempar dadu
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تاس انداختن
पासा फेंकना
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به هندی
تاس انداختن
לגלגל קוביות
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به عبری
تاس انداختن
پاسا پھینکنا
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به اردو
تاس انداختن
গুটি ফেলা
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به بنگالی
تاس انداختن
kutupa dadi
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تاس انداختن
бросать кости
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به روسی
تاس انداختن
zar atmak
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
اسباب سفر کسی را فراهم ساختن و او را روانه کردن
وسیلۀ نقلیه یا ماشینی را آماده ساختن و به حرکت درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
بیاد آوردن بچه را از چیزی که فراموش کرده بود و وقتی که بیاد آن افتد آنرا طلب کند
فرهنگ لغت هوشیار
رخش انداختن، باز تابیدن، پرتو افگندن منعکس شدن انعکاس یافتن پرتو افکندن، عکس برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاس انداختن
تصویر پلاس انداختن
گستردن پلاس، پریشان ساختن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توپ انداختن
تصویر توپ انداختن
شلیک کردن توپ، (قمار) توپ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پرتاب کردن تیر بوسیله کمان تفنگ و غیره، طعنه زدن، دعای بد کردن نفرین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای انداختن
تصویر رای انداختن
اظهار عقیده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
مرور کردن، گذشتن، عبورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار انداختن
تصویر بار انداختن
بار افکندن، کود دادن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز انداختن
تصویر باز انداختن
دور انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاس انداختن
تصویر پلاس انداختن
((~. اَ تَ))
گستردن پلاس، پریشان ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تور انداختن
تصویر تور انداختن
Net
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
Catapult
دیکشنری فارسی به انگلیسی